جدول جو
جدول جو

معنی مات زدن - جستجوی لغت در جدول جو

مات زدن
(نَ / نِ بَ شُ دَ)
مات شدن و ساکن ماندن. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). حیران شدن. سرگشته شدن. رجوع به مات و مادۀ بعد شود
لغت نامه دهخدا
مات زدن
حیران شدن سرگشته شدن
تصویری از مات زدن
تصویر مات زدن
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(بَ زَ دَ)
ماست بستن. شیر را گرم کرده در تغار یا کاسه ریختن و مایه زدن تا ماست شود. ارابه. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به ماست بندی شود
لغت نامه دهخدا
(کَ دَ)
زدن مار کسی را. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). گزیدن مار کسی را. نیش زدن مار
لغت نامه دهخدا
(نَ / نِ پَ کَ دَ)
حیران و سرگردان شدن. مشوش و مضطرب شدن. (از ناظم الاطباء). سخت متحیر شدن. مبهوت شدن. سخت حیرت زده گشتن. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) ، مغلوب شدن شاه شطرنج. باختن در شطرنج. از هر نوع حرکت بازماندن در شطرنج (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) ، توسعاً مردن:
شد از رنج و از تشنگی شاه، مات
چنین یافت از چرخ گردان برات.
فردوسی.
رجوع به مات شود
لغت نامه دهخدا
(شِ تَ / تِمَ دَ)
با مجموع انگشتان گره کرده به کف دست، ضربه زدن. ضربه زدن با مجموع انگشتان گره کرده با کف. زخم زدن با انگشتان گره کرده. (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا) :
همی نیارد نان و همی نخرد گوشت
زند به رویم مشت و زند به پشتم گاژ.
قریعالدهر.
شاهزاده خیز کرد و مشتی بر دهان اسب زد. (سمک عیار ج 1 ص 42).
پنجه با ساعد سیمین نه به عقل افکندیم
غایت جهل بود مشت زدن سندان را.
سعدی.
تا به آتشکده از قوت دین مشت زدیم
تیشۀ تفرقه بر دخمۀ زردشت زدیم.
علی ترکمان (از آنندراج).
، نوعی مشت مال که با انگشتان گره کرده آهسته آهسته برای رفع سستی، گاه خوابیدن به مردم عصبی زنند تا آن را خواب آید. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) ، عمل مشت زن. بازی کردن با مشت که نوعی ورزش است. عمل مشت باز: همت او بر کشتی گرفتن و مشت زدن و تربیت بطالان... مقصور. (المضاف الی بدایع الازمان ص 29). رجوع به مدخل بعد و مشت باز شود
لغت نامه دهخدا
جامه را بوسیله اتو صاف و بی چین و کیس کردن یا در شلوار خط ایجاد کردن اتو کشیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مات شدن
تصویر مات شدن
حیران و سرگردان شدن، مشوش و مضطرب شدن، مبهوت شدن
فرهنگ لغت هوشیار
با مشت زدن کسی یا حیوانی را: شاهزاده خیز کرد ومشتی بردهان اسب زد و هر دو گوش آن اسب را بگرفت، بوکس بازی کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مفت زدن
تصویر مفت زدن
بدست آوردن چیزی بطور مفت و رایگان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دست زدن
تصویر دست زدن
اقدام نمودن، اقدام
فرهنگ واژه فارسی سره
حیران، متحیر، مبهوت، انگشت به دهان
فرهنگ واژه مترادف متضاد
مبهوت شدن، بهت زده شدن، متحیر شدن، شهمات شدن، باختن (در بازی شطرنج)
متضاد: بردن، تیره شدن، تار شدن
متضاد: روشن شدن، کدر شدن، ناشفاف شدن
متضاد: شفاف شدن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تصویری از مار زدن
تصویر مار زدن
ثعبانٌ
دیکشنری فارسی به عربی
تصویری از مار زدن
تصویر مار زدن
Snake
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از مار زدن
تصویر مار زدن
serpent
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از مار زدن
تصویر مار زدن
złapać węża
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از مار زدن
تصویر مار زدن
蛇を捕まえる
دیکشنری فارسی به ژاپنی
تصویری از مار زدن
تصویر مار زدن
سانپ پکڑنا
دیکشنری فارسی به اردو
تصویری از مار زدن
تصویر مار زدن
จับงู
دیکشنری فارسی به تایلندی
تصویری از مار زدن
تصویر مار زدن
לתפוס נחש
دیکشنری فارسی به عبری
تصویری از مار زدن
تصویر مار زدن
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از مار زدن
تصویر مار زدن
змея
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از مار زدن
تصویر مار زدن
kukamata nyoka
دیکشنری فارسی به سواحیلی
تصویری از مار زدن
تصویر مار زدن
뱀을 잡다
دیکشنری فارسی به کره ای
تصویری از مار زدن
تصویر مار زدن
yılan ısırmak
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
تصویری از مار زدن
تصویر مار زدن
cobra
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از مار زدن
تصویر مار زدن
সাপ ধরা
دیکشنری فارسی به بنگالی
تصویری از مار زدن
تصویر مار زدن
साँप पकड़ना
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از مار زدن
تصویر مار زدن
serpente
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از مار زدن
تصویر مار زدن
serpente
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از مار زدن
تصویر مار زدن
Schlange
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از مار زدن
تصویر مار زدن
slang vangen
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از مار زدن
تصویر مار زدن
зловити змію
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از مار زدن
تصویر مار زدن
menangkap ular
دیکشنری فارسی به اندونزیایی